تحولات لبنان و فلسطین

۲ مرداد ۱۳۹۷ - ۱۲:۰۰
کد خبر: 611526

فلسفه سیاسی برای همه!

نعمت الله سعیدی

تا پیش از وقوع انقلاب اسلامی سه طیف ابرگفتمان، یا جهان بینی فلسفی و سیاسی در جهان حاکم بود. نخست گفتمان لیبرال سرمایه‌داری. دوم گفتمان کمونیسم- سوسیالیسم و سوم گفتمان‌های متحجر و عقب مانده‌ای که از جهان قدیمی به ارث رسیده بود. گفتمان نخست شامل زیرمجموعه‌های مختلفی می‌شد؛ از جمهوریخواهی گرفته تا حکومت‌های مشروطه و شورایی، دموکرات، فدرالیته، ملی‌گرا، فاشیستی و غیره. گفتمان دوم نیز زیرمجموعه‌های مختلفی داشت که مثلاً گاهی در فاشیسم ایتالیایی بروز و ظهور داشتند و گاهی در روسیه و اروپای شرقی دولت‌های سوسیال تشکیل می‌دادند. در نهایت انگلیس، فرانسه و آمریکا گفتمان نخست را نمایندگی می‌کردند و شوروی و تا حدودی چین، گفتمان دوم را. گفتمان سوم هم شامل اکثر کشورهای عقب افتاده‌ای می‌شد که انواع و اقسام حکومت‌های پادشاهی، فئودالیته و قبیله‌ای را دارا بودند و تقریباً اصلاً به حساب نمی‌آمدند و در هیچ یک از مناسبات دیپلماتیک جهانی و بین المللی جدی گرفته نمی‌شدند. (به تعبیر عامیانه تر، اصلاً کسی آدم حساب شان نمی‌کرد!) انقلاب اسلامی ایران در شرایطی شکل گرفت و به وقوع پیوست که به تبع بسیاری از کشورهای جهان دوم و سوم، از آمریکای لاتین گرفته تا آسیای شرقی و مرکزی، مدت‌ها بود ادبیات چپ سوسیالیستی بر این کشور نیز (بخصوص در محافل روشن فکری، نخبگانی و دانشگاهی) حاکم بود و در زمینه انقلابی‌گری میدان داری می‌کردند. این گروه‌های چپ روز به روز تعدادشان بیشتر می‌شد و مجبور می‌شدند برای رقابت با یکدیگر و جذب اعضای بیشتر، مواضع و شعارهای تند و تیزتری را مطرح کنند. مثلاً برخی از آن‌ها سال‌ها بود که تنها راه مبارزه را قیام مسلحانه علیه رژیم پادشاهی می‌دانستند و روی به کارهای چریکی، ترور و بمب‌گذاری و غیره آورده بودند. کارهایی که اتفاقاً برای جوانان آن دوره جذابیت فراوانی داشت. الغرض، اگر گفتمان انقلاب اسلامی وارد صحنه نمی‌شد، دیر یا زود همین گروه‌های چپ و مارکسیستی (با حمایت‌های گسترده شوروی سابق و بلوک شرق) پرچمدار مبارزه با رژیم پوسیده پادشاهی و تغییر رژیم سیاسی در ایران می‌شدند. اما انقلاب اسلامی ابرگفتمانی را به صحنه تاریخ آورد که تمام انواع دیگر را به چالش می‌کشید. یعنی هم برای بسیاری از کشورهای عقب افتاده (بخصوص کشورهای اسلامی) مایه امیدواری بود، هم برای بلوک شرق و غرب یک حریف جدی(دست کم از نظر مبانی تئوریک) به شمار می‌آمد.
در این مجال کوتاه نمی‌توان حتی کلیات گفتمان انقلاب اسلامی را (از مبانی معرفتی و فلسفی آن گرفته تا بنیان‌های فلسفی و فرهنگی و انسان شناسی و...) فهرست کرد. اما اجمالا اگر از گفتمان سیاسی انقلاب اسلامی آغاز کنیم، با چهار مبنای بدیهی و ساده روبه‌رو می‌شویم: 1- خدا حق است. 2- پیامبر اسلام(ص) آخرین فرستاده بر حق اوست. 3- دین اسلام قطعاً سیاسی است. 4 - ما مسلمانان فعلی ایران برای اسلامی و دینی حکومت کردن، فعلا عقل‌مان به بیشتر از ولایت فقیه نرسیده است... .
متأسفانه‌ هنوز هم بسیاری از افراد (البته بیشتر عامدانه و مغرضانه و کاملاً حساب شده!) نظریه ولایت فقیه را با نظریه «خلافت فقیه» اشتباه می‌گیرند یا اشتباه جا می‌زنند! نظام ولایت فقیه یعنی حکومت مردم مسلمان بر خودشان، به قدر وسع دینی خود. وگرنه به هیچ وجه ولی فقیه را نمی‌توان با خلیفه اشتباه گرفت، چون او به عنوان رأس قوه مجریه هیچ‌گاه حکومت نمی‌کند، بلکه قدرت سیاسی را در ارکان نظام و حاکمیت تقسیم، تنفیذ و نظارت مؤثر می‌کند. (این سه کلمه تقسیم، تنفیذ و نظارت بسیار مهم هستند.)
همواره باید از منتقدان نظریه ولایت فقیه پرسید: ما باید برای دست برداشتن از ولایت فقیه از کدام یک از اصول قبلی دست برداریم؟ از خدا؟ یا نبوت پیامبر اسلام(ص)؟ یا سیاسی بودن دین اسلام؟ بفرمایید چه کنیم و کجا را اشتباه کرده‌ایم؟ آیا نتیجه منطقی سه مبنای اول این نیست که یک فرد از اسلام‌شناس‌ترین، با تقواترین، عادل‌ترین، شجاع‌ترین و... توسط نخبه‌ترین کارشناسان دینی معاصر شناسایی و معرفی شده و در حکومت اسلامی بر تقسیم قدرت سیاسی نظارت مؤثر داشته باشد؟ (قدرت‌های سیاسی‌ای که همگی مستقیم یا غیر مستقیم توسط رأی مردم تعیین می‌شوند.)  از تمام این‌ها گذشته، شاید بتوان به نحوی در عالم اهل سنت حکومت‌های سکولار را تئوریزه کرد، اما در دنیای تشیع چه می‌توان گفت؟ اصلاً مگر مهم‌ترین دلیل شیعه بودن ما، مسئله سیاسی رأس حکومت و شخص حاکم اسلامی نبوده و نیست؟ وگرنه چه دلیلی داشت که شیعه این همه در تاریخ اسلام تحت فشار بوده و در تقیه یا مبارزه زندگی کند؟ پس تکلیف موضوع «ولایت» در زمان غیبت چه می‌شود؟ برای اسلامی حکومت کردن چه چیز از رأس هر قدرت مهم‌تر است؟ وگرنه، آیا مجبور نیستیم مثل طالبان و القاعده و داعش بگوییم هر مسلمانی که زودتر هفت‌تیر کشید و به قدرت رسید، خلیفه است؟! یا مثل عربستان سعودی بگوییم هر کس پدرش خلیفه و شاه بود، خودش هم خلیفه است؟! باقی گفتمان‌های اقتصادی و فرهنگی و اجتماعی انقلاب اسلامی نیز همین قدر ساده و بدیهی، اما محکم و قابل دفاع است. بگذریم. اما حالا تکلیف چیست؟ آیا منظور ما این است که چون گفتمان سیاسی انقلاب محکم و بدون اشکال است، دیگر کسی حق ندارد کارکرد حکومت را نقد کند؟ به هیچ وجه! یک گفتمان واقعی و اصیل به طور قطع باید بتواند روش نقد کارکرد خویش را نیز مشخص کند. اما نکته اصلی فقط اینجاست که، ادبیات و معیارهای نقد هر نوع حکومتی، عمدتاً مبتنی بر ارزش‌ها و مبانی همان ابرگفتمان است. یعنی حکومت جمهوری اسلامی را در درجه نخست، باید با همان مبانی و ارزش‌های عدالتخواهانه دینی و اسلامی نقد کرد، نه ارزش‌های دنیاهای امپریالیستی و کمونیستی... . 

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.